علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

یادگاری

پسر گلم :   آن زمان که ما را پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسهایمان را کثیف کردیم ویا نتوانستیم لباسهایمان را بپوشیم اگر صحبت هایمان تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکمان کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور بودیم  روزی چند بار لباسهایت عوض کنیم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدیم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنیم... وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنیم،با تمسخر به ما ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه امان یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایمان توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار ما...
28 آبان 1391

داستان يك پدر و يك پسر

سه شنبه 23 آبان صبح وقتي بيدار شديم و ديديم كه يا من يا بابا بايد براي نگهداري از شما مرخصي بگيريم و يكيمون تو خونه بمونيم و از وجود شما لذت ببريم ولي از اونجاييكه من تو اين ماه روزهاي زيادي رو مرخصي گرفته بودم واقعا نمي تونستم بمونم خونه و بخاطر همين از بابا خواستم كه بمونه و از شما نگهداري كنه از يه طرف خوشحال بودم كه شما تو خونه مي موني و از يه طرف يه جورايي نگران اين بودم كه نكنه خدايي نكرده مشكلي پيش بياد ولي بازم با همه نگرانيها به خودم اطمينان مي دادم كه بابا مي تونه از عهده نگداري از پسر گلمون بر بياد و با وجود اين چندين بار زنگ زدم و حالتو پرسيدم بابا گفت همه چي OK صبحانه ات كه فرني بود رو خوردي بازي كردي شيري هم ك...
25 آبان 1391

8 ماهگي و بازززززززز هم علي كوچولو و شيطنت ها

پسر گلم تو هشت ماهگي خيلي باحال و خوردني شديييييييييييييييييييييييييييWOOOOOOOOOW             كاملا قشنگ و با سرعت جت 4دست و پا ميري و به زبون شيرين خودت كه ما اصلا نمي فهميم چي مي گي و فقط لذت ميبريم حرف ميزني و صدات فضاي خونه رو دلنشين مي كنه و كلي نمكي شدي و همش دلمون برات تنگ ميشه و يه جا رو نگه ميداري و بلند ميشي و 20 ثانيه اي سرپا مي ايستي  و فك كنم تا آخر مهر كاملا راه بيافتي و الان 4 تا دندون بالا و 2 تا هم پايين داري (واي خدايا پسرم ميخواد راه بره)   علي جونم براي اولين بار 22 شهريور ماه مسواك زد و كلي هم استقبال كرد و دوست داشت ههههه...
25 آبان 1391

فقط 3 قدم ...

امروز وقتي اومدم خونه ماماني مينا اينا ديدم دارن ناهار ميخورن و تو هم تو بغل ماماني نشستي و تا من رسيدم اومدي تو بغل من ولي بعد اينكه شيرتو خوردي با گريه نشون دادي كه ميخواي بري پيش ماماني و بعد هم از بغل ماماني اومدي بيرون و صندلي كه ماماني نشسته بود رو گرفتي و راه رفتي و بعد من تو رو صدا كردم ديدم صندلي رو رها كردي و براي اولين بار خودت بدون تكيه به هيچ جا 3 قدم راه رفتي گل پسرم الهي قربونت برم من كه باور نميشه ماشا... انقد زود بزرگ شدي و يواش يواش هم ميخواي راه بري. ...
25 آبان 1391

سیسمونی

  5 مهر وقتی برای تعیین جنسیت رفتیم و جنسیت نی نی نازمون معلوم شد و فهمیدیم خدا یه گل پسر کاکل به سر بهمون داد یواش یواش با مامانی مینا شروع کردیم به خرید سیسمونی برای علی خوشگلمون وقتی خریدامون تموم شد بعد انتخابات زیادی که کرده بودیم یه روز هم برای سفارش تخت و کمد شما رفتیم و عکسای زیر حاصل خریدها و انتخابای ما هست و اینکه بعد چیدن وسایلت بد جور دلم هواتو می کرد و مدام می نشستم و سیسمونیتو نگاه میکردم و برای اومدنت لحظه شماری می کردم و روز 4 آبان هم همه وسیله هاتو چیدیمو فقط چشم انتظار ورودت بودیم و از همین الان از خدا میخوام که به من و بابایی انقد توانایی و نیرو بده که بتونیم بهترین و بزرگترین پناهت باشیم و مث یه کوه همه جا تو همه مر...
25 آبان 1391

9 ماه انتظار شیرین

اولين سونوگرافي كه تونستم به طور واضح ببينم كه يه ني ني خوشگل تو دلم دارم اول تير ماه بود كه حس خيلييييييييييييي قشنگ و دوست داشتني بود و دلم نمي خواست از رو تخت بلند شم چون بلند شدن از روي تخت مصادف با قطع ديدار منو اون ني ني خوشگله بود و مدام تو اين دوران تحت نظر دكتر بودم و با آزمايش و سونوگرافي هاي متعدد سلامتي شما رو تحت كنترل داشتم و خيالم راحت بود كه ماه به ماه كنترل مي شي و اگه خدايي نكرده ه ه مشكلي پيش بياد زودي مطلع ميشم . چون دلم ميخواست بدون شك و ترديد از جنسيتت مطمئن بشم خيلي دير به سونوگرافي تعيين جنسيت رفتم و تو تاريخ 05/07/90 متوجه شديم كه فرشته اي كه خدا براي ما فرستاده طبق خواسته بابا يه پسر ناز و خوشكل و صحيح و...
25 آبان 1391

دیدار با دوستای نی نی سایتی

ایندفعه چهارمین دیدار من و شما با دوستای گل نی نی سایت و کلوپ مامانای آذر 90  تو پارک ملت بود و هر دفعه که با دوستای خوبمون که از دوران حاملگی با هم بودیم همدیگرو می بینیم کلی نی نی های ناز بزرگ شدن و هر دفعه کلی تواناییهاشون زیاد میشه اولین دیدارمون فروردین ماه بود (البته بجز دیدارها وقرار های دوران حاملگی)       خلاصه دیدارهای علی مامان با دوستای گلش 30 فروردین پارک لاله (از چپ به راست)علی - سپهر- رایان - علی (از چپ به راست) سپهر - علی - علی (از چپ به راست)علی - رایان 5 خرداد پارک ملت (از چپ به راست) پرهام -علی-علی-آریا-آرتین- رامتین ...
24 آبان 1391

چهار شنبه سوري

از صبح كه بيدار شديم من وقت دكتر داشتم و بايد ميرفتم دكتر و مجبور بودم شما رو بذارم پيش ماماني فرح و برم و زود برگردم البته اين دكتر رفتن من مربوط ميشد به گرفتن برگه استعلاجي زايمان براي تحويل به بيمه و تاييد 6 ماه مرخصي  كه بااينكه نبود من به 2 ساعت هم نكشيد و با عجله رفتم وبرگشتم خيلي بي قراري كردي ماماني بنده خدا هم كلي كار داشت و شما هم همش اذيت كردي و ما هم قرار بود تا غروب اونروز همه كارامونو بكينم و همه جا مرتب باشه             وقتي هم كه بابا اومد من وشما و بابا با هم رفتيم گيشا واسه دوتا ماماني ها و مامان بزرگ هاي بابا بهروز شيريني گرفتيم و هم براي مهمونايي ك...
24 آبان 1391

چهارماهگي و دومين واكسن

كلا شما خيلييييييييييييييييييي آقايي اينبار هم فقط موقع واكسن اذيت شدي و بعد اون خيلي گريه نكردي و هر از گاهي كه پاتو تكون ميدادي يه ذره گريه مي كردي و در كل مث آقاها مقاوم بود و تب هم نكردي. قد٦٥ وزن ٧٣٠٠  دور سر 41.5 سانتی متر   ...
24 آبان 1391

آماده شدن برای ورود یک فرشته

الان هشتم دی ماه 1390 و و قتی که تازه از بیمارستان رسیدیم خونه :  تمام شب بيدار بودم و خوابم نمي برد و احساس مي كردم هر چي زمان تندتر بگذره به تو نزديكتر و نزديكتر ميشم و زمان كمتري براي دوتايي بودن با تو دارم و فاصلم بيشتر و بيشتر ميشه و فرصتهاي مالكيت نسبت به تو رو دارم از دست ميدم و از بيدار بودن خوشحال بودم تا حتي ثانيه اي لمس وجود تو در من برام غنيمت بود چون اگه بدنيا ميومدي ديگه فقط و فقط مال من نبودي و همه بهت دسترس داشتن حس خيلي خاصي داشتم و خوشحال از اينكه به زودي زود تو رو مي بينم و ناراحت از اينكه با تو بودن رو بايد با همه تقسيم كنم ،‌مدام از اين پهلو به اون پهلو مي شدم و از تخت بلند ميشدم و قدم ميزدم خيلي حا...
24 آبان 1391